کد مطلب:210762 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:109

امام صادق و منصور عباسی
چون سفاح در سال 136 درگذشت و منصور دوانیقی روی كار آمد دوره سختی زندگی امام صادق شروع شد خیلی بر آن حضرت سخت گرفت منصور مردی شقی و سفاك و بی عاطفه و بی باك بود و به راستی



[ صفحه 246]



مصداق (اتق شر من احسنت الیه) در حق او ظهور و بروز داشت هر كس در حق او خوبی كرد به ناجوانمردی با او بدی نمود و او را كشت.

منصور در سال 136 به خلافت رسید و تا سال 148 كه رحلت امام صادق است 12 سال مدت خلافتش معاصر با آن حضرت و 10 سال دیگر هم پس از آن حضرت باقی بود كه 22 سال خلافت نمود.

منصور در این مدت هشت بار امام صادق را به قصد كشتن احضار نمود و سخت بر او كار را تنگ گرفته بود و او را از معاشرت اجتماعی و مردم را از ملاقات و رفتن نزد او منع كرده و به قدری فشار آورد و مشكلات در كار ایجاد كرد كه دل امام ششم از دست او به تنگ آمد سید بن طاوس نقل می كند كه ربیع حاجب وزیر منصور بوده گفت یك روز خلیفه مرا طلبید گفت می بینی جعفر چه می كند به خدا قسم نسلش را برمی اندازم - آنگاه یكی از امرای لشكری را احضار كرد گفت برو و بی خبر به خانه جعفر بن محمد داخل شو و سر او و سر پسرش موسی را برای من بیاور.

چون آن امیر وارد مدینه شد حضرت فرمود دو ناقه آوردند و بر در خانه نگاه داشتند و اولاد خود را جمع كرد در محراب نشست و مشغول دعا شد امام موسی علیه السلام فرمود من ایستاده بودم آن امیر با لشكر خود به درب خانه آمد امر كرد سرهای آن دو ناقه را بریدند و برگشت چون به نزد منصور رفت گفت آنچه فرمودی اجرا كردم و كیسه را نزد منصور گذاشت منصور سر كیسه را گشود دید سر دو ناقه است پرسید اینها چیست گفت ایهاالامیر چون وارد خانه جعفر بن محمد شدم سرگیجه گرفتم و دنیا در نظرم تار شد و دو شخص دیدم در نظرم چنان نمود كه جعفر و پسر او است حكم كردم سرهای آنها را بریدند در كیسه نهادم برای تو آوردم منصور گفت آنچه دیدی به كسی مگوی و احدی را بر این معجزه مطلع مكن و تا او زنده بود كسی واقف نشد.